83. ماجرای بازدید از خانه میرپنج- چادگان – تیرماه 92
یکروز صبح من و شما و پدر و دایی مهدی تصمیم گرفتیم بریم چادگان..پدر گفت می خواهد ما را سورپرایز کنه و یک جای خیلی خوب را نشونمون بده... یکروز صبح من و شما و پدر و دایی مهدی تصمیم گرفتیم بریم چادگان..پدر گفت می خواهد ما را سورپرایز کنه و یک جای خیلی خوب را نشونمون بده... درب یک ساختمان قدیمی ایستادیم و پدر توضیح داد که این ملک باستانی متعلق به دایی مادری پدر( مامان افسر ) است. پدر ضمن اینکه قسمتهای مختلف خانه را نشان می داد خاطرات مامان افسر توی این خونه را هم تعریف می کرد. دوران کودکی مامان افسر با دختر دایی ها و پسر دایی ها ..خاطرات شیرین کودکی آنها برای ما هم شیرین بود. ضمنا مسئولین این موزه هم وقتی فهمیدند ما ...